OMAR KHAYYAM.
23
۳۰
امروز ترا دست رسی فردا نیست
واندیشهٔ فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن ایندم ار دلت شیدا نیست
کین باقی عمر را بقا پیدا نیست
۳۱
از هرزه بهر دری نمیباید تاخت
با نیک و بدِ زمانه میباید ساخت
از طاسکِ چرخ و کعبتینِ تقدیر
هر نقش که پیدا شود آن باید باخت
۳۲
این کوزه چو من عاشقِ زاری بودست
در بند سرِ زلفِ نگاری بودست
این دسته که در گردنِ او می بینی
دستیست که بر گردنِ یاری بودست